یادداشت هائی در غربت – صفحه آخر
آخرین قسمت از سری نوشته های » یادداشت های غربت » .. در روزهای پایانی سال تقدیم به خوانندگان گرامی می شود . سری جدید » یادداشت های غربت به […]
آخرین قسمت از سری نوشته های » یادداشت های غربت » .. در روزهای پایانی سال تقدیم به خوانندگان گرامی می شود . سری جدید » یادداشت های غربت به […]
وقتی بیدار شد حس خوبی داشت.حس ثبات نسبی و آرامشی که این اواخر فاصله زیادی از آن گرفته بود. هنوز هوا کاملا روشن نشده بود،دلش میخواست بیشتر در رختخواب بماند […]
داستان های کوتاه و آموزنده کاری است تازه از گروه فرهنگی مجله » جوانان امروز» اگه داستانکی از خودتون دارید یا جایی خوندید و شنیدید و دوسش دارید، خیلی خوب میشه […]
ناله زن پنجره باز است و همهمه ای گنگ بگوش می رسد سایه های سرکش در هم می شکنند و در آن دور دست ، در قلب تاریکی شب .. […]
بازم مثل همیشه با قُرقُرای عزیز باید بیدار میشدم.ماشالا سوزنش که گیر میکرد رگباری و بدون وقفه …یه ریز اسممو صدا میزد. خواب زمستونم که قربونش برم انقدر شیرینه […]
درست شصت سال پیش بود.اون وقتا یه دختر چهارده..پونزده ساله بودم. واسه خودم کسی بودم.برو رویی داشتم.یه گیس داشتم به چه بلندی….چشام از رنگ شب سیاه تر…لپام از سیب […]
غروبا بی هدف سوار ماشین میشم و بی اراده دستم میره سمت ضبط و روشنش میکنه. دو ساله فقط یه آهنگو گوش میدم…. به آسفالت که خیره میشم حس میکنم جاده […]
قسمت یکم سرگذشت من سال 1368 اواخر تابستون بود که به همراه دوستم طیبه ایران رو ترک کرده و به کراچی رفتم . آنروزها خیلی به سختی به ایرانیها ویزا […]
قسمت یازدهم سپهر چتر را پشت سرش انداخت و محکم در آغوشم گرفت ، حس کردم دنده هایم در حال له شدن است ، خواستم آخی بگویم ولی حتی نفسم […]