قسمت سوم داستان صدای باران  ارسالی از استهکلم روی صندلی های هواپیما که نشستم برای یک لحظه احساس پوچ بودن کردم یک لحظه احساس کردم که شاید تصمیمی که گرفتم […]

قسمت سیزدهم – اولین نگاه ، اولین عشق  به قلم : خ- نورشید عموی بزرگ  ما اواخر زمستان سال یکهزاروسیصدو پنجاه و دو یا سه بود که بعد از بازنشسته […]

قسمت دوم  مامان من میترسم.اگه بابا بفهمه می دونی چی کار می کنه؟اصلا بهش فکر کردی؟ مامان-فعلا زندگی و اینده ی تو برام از همه چیز مهم تره.بابات الان پول […]

   داستان صدای باران  نوشته : شبنم – خاکزاد     قسمت اول از استهکلم هی خانوم خوشگله… بیام پیشت بنشینم تنها نباشی ؟؟؟ نگاهم را از کف کوچه به […]

 قسمت دوازدهم – اولین نگاه ، اولین عشق  – به قلم : خ – نورشید  بعد از اینکه فیلم تمام شد ، یادم آمد چند روزی است که از بهاره […]

داستان کوتاه : به قلم خ- نورشید قسمت یازدهم  با خودم قرار گزاشتم که خودم را مشغول کار های متفرقه کنم تا شاید کمتر به اون فکر کنم ، چند […]