کودک جنگ ، شعری از خاطره نورشید

کودک جنگ

نوشته : خاطره نورشید – نوزدهم آگوست 2016

 

 

من عمران هستم

کودک پنج ساله سوری

همان کودکی که بدنیا آمدنم را دنیا ندید و ندانست

و امروز ….زمانیکه مرا از زیر آوارهای خانه ویران شده مان بیرون کشیدند

و من غرق در خاک و خون بودم …

تمامی لنزها بیکباره بروی من چرخیدند و دنیا مرا شناخت

من هنوز نمی دانم تفاوت  فصول را ….

هنوز عطر گل های شقایق به مشامم نرسیده

ولی با بوی باروت و خون و خاک ، خوب آشنا هستم

با بوی مرگ و تباهی

و با طعم گرسنگی و تشنگی

در حیرتم این دوربین ها که بر روی صورت من دوخته شده اند، چه توقعی دارند

دوست دارند برای آنها چه شکلی پوز بدهم تا بتوانند به دنیا نشان دهند؟؟

می خواهند فریاد بکشم از درد ؟؟

یا که گریه کنم …؟؟  در این دنیا ئی که شاید از این پس باید تنها بمانم

آیا اگر چنین کنم فرقی هم می کند ؟ برای آن کسانیکه آتش جنگ را به کشورم به ارمغان آوردند ؟؟

نه … بگمانم هیچ فرقی نمی کند ….

زیرا می دانم پیش از من دهها هزار کودک دیگر فریاد کشیدند و گریه کردند

و این چشم دوربین ها رنج آنها را به دنیا نشان داده

ولی هنوز این جنگ خانمانسوز در جریان است

درست مثل سِیلی پر جوش و خروش

که می شوید و می برد بی هیچ شفقتی

وهمه چیز را در سر راهش به ویرانی میکشد

من می خواهم فقط سکوت کنم ….

حرفی برای گفتن و یا اشکی برای ریختن ندارم

من کودک جَنگم

و هیچ حرفی با این دنیا و مردمانش ندارم