دوری – نوشته: خاطره نورشید

دوری

رفتم تا از غم دوریم …بسوزیkat

ندانستم که رفتنم تو را نه …بلکه خودم را می سوزاند

بازگشتم ..  با هزار ندامت از رفتن ….

چون دیگر طاقت دوریت را نداشتم …

اما ….

آنچه دیدم مرا از بازگشتن به تو

پشیمان کرد ………………..

به تو که من وخاطراتم را به آسانی از یاد برده بودی

به یک دم نگاهت در نگاه من در آمیخت

اشک در چشم من حلقه زد

و تو با صدائی بلند قهقه زدی …..

خود را به آغوش افکندی و با نگاه های خیره ات به من او را غرق بوسه کردی

در آندم صدای قهقه خنده ات در گوشم پیجیدن گرفت …

صدای قهقهه خنده ای که روز دلم را نوازش می داد

چون  زنگ ناقوسی  در گوشم پیچیدن گرفت

گریختم تا اینهمه وقاحتت را نبینم

اما تو گوئی صدای خنده ات چون ابری تیره و تار

همراه من می آمد و باز می خندید

و باز می خندید

خاطره نورشید

بهار 2015

با سپاس از توجه شما به این مطلب

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

این سایت برای کاهش هرزنامه‌ها از ضدهرزنامه استفاده می‌کند. در مورد نحوه پردازش داده‌های دیدگاه خود بیشتر بدانید.