دوری
ندانستم که رفتنم تو را نه …بلکه خودم را می سوزاند
بازگشتم .. با هزار ندامت از رفتن ….
چون دیگر طاقت دوریت را نداشتم …
اما ….
آنچه دیدم مرا از بازگشتن به تو
پشیمان کرد ………………..
به تو که من وخاطراتم را به آسانی از یاد برده بودی
به یک دم نگاهت در نگاه من در آمیخت
اشک در چشم من حلقه زد
و تو با صدائی بلند قهقه زدی …..
خود را به آغوش افکندی و با نگاه های خیره ات به من او را غرق بوسه کردی
در آندم صدای قهقه خنده ات در گوشم پیجیدن گرفت …
صدای قهقهه خنده ای که روز دلم را نوازش می داد
چون زنگ ناقوسی در گوشم پیچیدن گرفت
گریختم تا اینهمه وقاحتت را نبینم
اما تو گوئی صدای خنده ات چون ابری تیره و تار
همراه من می آمد و باز می خندید
و باز می خندید
خاطره نورشید
بهار 2015