مست و خراب
مست مست …خراب ….خراب
چنان مستم …که گوئی در اسمان می پروازم …
در آسمان نیلگون وطنم ایران ………..
اری …بی بال و پر در اسمان بی انتهای عشق وطن
گوئی به پرواز در امده ام ….
بوی خاک تشنه به عشق وطن …
حرص دیدن سنوبرهای عاشق که در هم پیچیده اند .. و در گوش هم نجوای عشق می خوانند
همه و همه ..مرا تشنه ترین عاشق …
و دل سپرده ترین معشوق کرده ….
در این شامگاه گرم تابستنی …
دراین سرزمین غربت ….
اشک حسرت برای دیدن و بوئیدن خاک وطن
_____________
ذره ذره وجود مراچو شمع … اب می کند
و تو گوئی… این دوری از وطن
مرا ارام ارام خواب و در گور می کند
آری ترسم از ان است که بدور از دیدن بهار ایرانم
جان به جان افرین کنم تسلیم
جان به جان افرین کنم تسلیم
بزن تار که امشب باز دلم از دنیا گرفته
بزن تا رو بزن تار ………
در این غربت و شب تار … بزن تار و بزن تار ..
خاطره نورشید – 6-7-2015 دیار غربت