نوشته : غلامحسین خیر
«جوزف کمپل» گفته است: «سِر جيمز فريزر در کتاب «شاخه زرين» اسطوره را نوعي تلاش ابتدايي از سوي اقوام و ملل کهن جهت هستي و طبيعت دانسته است.» و نيز بعضي ديگر از اسطوره شناسان از جمله «ماکس مولر» اسطوره را «تخيلات شاعرانه دوران ماقبل تاريخ» انگاشته اند. «دورکهايم» و پيروان او اسطوره را «ادب تمثيلي براي تربيت انسان ها در جامعه» شمرده و «کارل گوستاو يونگ» اسطوره را «نمودي از روياي جمعي يا ساخت ناخود آگاه قومي ملت ها» دانسته است. جوزف کمپل خود بر اين باور است که «اسطوره تبلور کليه ويژگي هاي ياد شده از سوي محققان مزبور محسوب مي شود».
«احمد شاملو» شاعر و محقق ايراني مي گويد: «اسطوره يا ميث يک جور افسانه است که مي تواند صرفا زاده تخيلات انسان هاي گذشته باشد بر بستر آرزوها و خواست هاي شان و مي تواند در عالم واقعيت پشتوانه اي هم از حقايق تاريخي داشته باشد.»
در اين ميان شايد دورکهايم بيشتر از ديگران به مفهوم اسطوره نزديک شده باشد ولي به گمان من هيچ کدام هدف اساسي اسطوره را شناسايي نکرده اند؛ گرچه يک نکته را مسلم مي دارند که اسطوره تاريخ نيست. تاريخ را مورخ مي نويسد و اسطوره را تمامي مردمی می آفرينند که زير چتر يک فرهنگ گرد آمده اند. مورخ به استناد مدارک و ماخذ بررسي مي کند ولي مردم، همان طور که شاملو گفته است: «تخيلات خود را بيان مي دارند.
» اسطوره جلوه گاه فرهنگ قومي است. در اسطوره، حوادث واقع شده، سير منطقي و علل بروز اين حوادث هدف نخستين نيست. اسطوره تاريخ دوره هايي است که تاريخي ندارند گرچه مايه اي از حوادث تاريخي گهگاه در خلال اسطوره محلي مي يابد ولي اين در کليات است و از آن جا که سينه به سينه نقل مي شود با گذشت ايام دستخوش تغيير و تبديل مي شود و «در بستر آرزوها و خواست هاي مردم» جريان مي يابد.
اسطوره، آيينه فرهنگ هاي زمان هاي دور است و از همين طريق است که ما مي توانيم في المثل تفاوت و يا همساني هاي فرهنگ هاي هند و يونان و ايران را دريابيم. فرهنگ اسطوره اي فرهنگي است واقعي و به بيان ديگر فرهنگ مردم است. بر اين اساس، در اسطوره زير بناي فکري و فرهنگي است که ارزش مي يابد. اگر «جمشيد» هفتصد سال و «ضحاک» يک هزار سال و «فريدون» پانصد سال زيسته اند، مهم نيست. مهم مفاهيمي است که در وجود جمشيد يا ضحاک يا فريدون نهاده شده است. مي توان دريافت که دوره اي که به نام «هوشنگ» شناسانده مي شود انتقال از تمدن شکار به تمدن کشاورزي و دامداري را نشان مي دهد. در دوره اي که نام جمشيد را بر خود دارد طبقات اجتماعي مشخص مي شوند. بنا به اسطوره، در همين دوره هفتصد ساله است که علوم و بعضي صنايع هم چون پارچه بافي، اسلحه سازي، پزشکي، معماري، استخراج معادن، کشتي سازي و عطرکشي شناخته شده است.
حال چه تفاوتي که مهر جمشيد افسانه اي بر اين تمدن و فرهنگ فرود آيد يا مهر ضحاک افسانه اي؟ مهم اين است که بدانيم هر جمشيدي چون به اوج رسد اسارت عجب و غرور را مي پذيرد و از مردم دور مي شود. «سياوش»، «کيخسرو»، «اسفنديار»، «افراسياب» و هر شخصيت اسطوره اي ديگر، مفهوم است، رمز و نشانه يک انديشه است. آيا نمي شود چنين گمان برد که ضحاک، خود چهره فاسد شده جمشيد است؟ فساد حاصل از قدرت؟
يک ملت در دوره تاريخي سرگذشت خود نيز مي تواند اسطوره بيآفريند و فقط در همين اسطوره هاي دوره تاريخي است که مي توان با تحقيق و تتبع راه به جايي برد. ليکن اسطوره هاي پيش از دوره هاي تاريخي در هيچ سند و ماخذي جز حافظه خطاپذير و دگرگون ساز مردم انعکاس ندارند و با هيچ گونه تتبعي نمي توان به واقعيت حوادث آن دست يافت، مگر از طريق تطبيق اسطوره هاي ملل مختلف، آن هم در کليات که باز هم يقيني نيست.
اسطوره جمشيد و ضحاک و فريدون مربوط به دوره قبل از تاريخ مدون است و تحقيق در درستي يا نادرستي آن کاري است ناممکن و بي حاصل. نه ضحاکي بوده است که يک هزار سال فرمانروايي کند، نه فريدوني که پانصد سال زيسته باشد و نه «شهرناز» و «ارنواز»، خواهران جمشيد که در پايان کار ضحاک بايست نزديک به يک هزار و ششصد سال از عمرشان گذشته باشد که در چنين سني ديگر نمي توانسته اند عروسان شايسته اي براي فريدون شانزده ساله باشند.
اين چهره ها و حوادثي که آنان پديد مي آورند نماد و نشانه اند و ابزاري هستند براي بيان مفاهيم؛ ممکن است تصور شود که با جستجو در منابع مختلف مي توان به حقايق تاريخي اسطوره دست يافت. اين گمان در زمينه اسطوره هاي دوره تاريخي توجه برانگيز است؛ اما در زمينه اسطوره هاي قبل از دوره تاريخي منابعي نداريم جز همان اسطوره ها. في المثل از داستان ضحاک و فريدون مي توان دانست که به دنبال يک دوره استبداد خشن، يک دوره آزادي نسبي پديد آمده است؛ اما اين که ضحاک نماينده کدام يا فريدون نماينده کدام است، مهم نيست. اسامي مهم نيستند مهم اين است که در فرهنگ يک قوم ضحاکي، فريدوني، کيخسرويي، انوشيرواني و ماني و مزدکي باشد.
تمام منابع موجود حکايت مي کند که در زمان هاي بسيار دور، قبل از دوره تاريخي، يک انقلاب اجتماعي روي داده است که به نظام استبدادي موجود پايان بخشيده است.
شاهنامه پس از شکست ضحاک و تثبيت نظام فريدوني مي گويد:
«نشست از بر تخت زرين او
بيفکند نا خوب آيين او
بفرمود کردن به در بر خروش
که هر کس که داريد بيدار هوش
نبايد که باشيد با ساز جنگ
نه زين گونه جويد کسي نام و ننگ
سپاهي نبايد که با پيشه ور
به يک روي جويند هر دو هنر
يکي کار ورز يکي گرزدار
سزاوار هر کس پديد است کار
چو اين کار آن جويد، آن کار اين
پر آشوب گردد سراسر زمين»
معني آشکار است. اشاره به دردي است که در طول عمر خود ما گريبانگير جامعه ما هم بوده است: اين که هيچ کس در جاي خود قرار نداشته است. مشاغل نه بر اساس تخصص و اهليت بلکه بر اساس ديگري بوده است که از آن چيزي نمي دانيم.
(ادامه دارد)