توی مبل فرو رفته و به یکی از مجلات مدی که همیشه زنم می خرد نگاه می کردم. چه مانکن هائی، چقدر زیبا، چقدر شکیل و تمنا برانگیز.
زنم داشت به گلدان شمعدانی که همیشه گوشه اتاق بود ور می رفت و شاخه های اضافی را می گرفت و برگ های خشک را جدا می کرد. از دیدن اندام گرد و قلنبه اش لبخندی گوشه لبم پیدا شد، از مقایسه او با دختر های توی مجله خنده ام گرفته بود…زنم آنچنان سریع برگشت و نگاهم کرد که فرصت نکردم خنده ام رو جمع و جور کنم تا چیزی نفهمه، گلدان شمعدانی رو برداشت و روبروی من ایستاد و گفت: نگاه کن! این گل ها ی شمعدونی شکل اون رزهای زیبائی نیستند که دیروز خریده ام، همه عاشق عطر و بوی گل رز هستند. زیبا نورسته و خوشبوو با طراوت، گل های شمعدونی هرگز به زیبائی گل رز نیستند اما میدونی تفاوت شون در چیه؟
بعد بدون اینکه منتظر پاسخ من باشه اشاره ای به خاک گلدان کرد و گفت: اینجا..تفاوت اینجاست توی ریشه هائی که توی خاکند.
گل رز شاید یه دو سه روزی به اتاق صفا بده ولی بعدش پژمرده میشه، ولی این شمعدونی ریشه اس توی خاکه و به این زودیها از بین نمیره…بعدش چرخی زد و گلدون رو گذاشت سر جاش و روی یه راحتی لم داد و شروع کرد به خوندن کتاب…کنارش رفتم و گونه اش رو بوسیدم. این لذت بخش ترین بوسه بر گونه گل شمع دونیم بود.