ناله زن – خاطره نورشید

ناله زن

پنجره باز است و همهمه ای گنگ بگوش می رسد 

سایه های سرکش در هم می شکنند

street

و در آن دور دست ، در قلب تاریکی شب ..

صدای زنی را می شنوم که زجه کنان التماس می کند..

رهایم کنید ، رهایم کنید ….

سرها ی از پنجره بیرون شده که بی تفاوت به بیرون می نگرند

را می بینم ….

و صدای آن زن بیکباره در قلب تاریک شب خاموش می شود ..

سرها به داخل رفته و پنجره ها بسته و پرده ها کشیده می شوند..

گوئی  که زجه های آن زن غریبه را هرگز نشنیدند …

صبح هنگام ، در انتهای خیابان …

همهمه ای   می بینم ….

نزدیک تر میشوم …

و آنچه می بینم ، خون را بیکباره در رگهایم منجمد می کند…

زن جوانی با ضربات دشنه کشته شده بود …

میان همهمه صدایش در گوشم می پیچد …» رهایم کنید ، رهایم کنید »

حال اینجا خفته … غرق در خون..

همه مشغول پچ پچ هائی بودند

و هر از گاه صدای سکه ای که بسوی زن بیجان پرتاب میشد

در فضا طنین می انداخت …

دیری نپائید که همه یکی یکی رفتند …

ماشینی سفید از راه رسید و دو نفر مرد سفید پوش بیرون شدند …

ودرب پشتی را باز کرده  برانکارد و یک کیسه نایلونی سیاه بیرون کشیدند …

نایلونی سیاه …، به رنگ سیاهی شب گذشته …

و جسد زن جوان را همانگونه که در قلب شب سیه خاموش شده بود …

در کیسه کردند ، و سپس ….

من هم براه افتادم …با هزاران اندوه از شاید و بایدها 

تصور اینکه  شاید می توانستم کاری انجام بدهم …  

یا می توانستیم کاری بکنیم …

فکر اینکه چرا ما انسان ها ،

بدینجا رسیدیم …؟؟

اینقدر به هم نزدیک ولی دور از یکدیگر …

و هزاران فکر دیگر ..امانم را بریده بود ..

غروب بود که به خانه بازگشتم …

با پائی لرزان بسوی پنجره رفتم …

به محض باز کردن پنجره صدای ناله آن زن را شنیدم …

» رهایم کنید ، رهایم کنید » ..

 

خاطره نورشید

 2014 استانبول 

با سپاس از توجه شما به این مطلب

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

این سایت برای کاهش هرزنامه‌ها از ضدهرزنامه استفاده می‌کند. در مورد نحوه پردازش داده‌های دیدگاه خود بیشتر بدانید.