عیدی مدرسه – سامان مقیمی

  بازم مثل همیشه با قُرقُرای عزیز باید بیدار میشدم.ماشالا سوزنش که گیر میکرد رگباری و بدون وقفه …یه ریز اسممو صدا میزد. خواب زمستونم که قربونش برم انقدر شیرینه […]

خواندن مطلب →