اظهارات یک زن سوسیالیست انقلابی که به لنین سه گلوله شلیک کرد ، این زن لنین را انحصار گر ، سرکوبگر و قاتل ناسیونالیسم روسیه می دانست
سی ام آگوست 1918 هنگامی كه لنين رهبر انقلاب بلشويكی روسيه و بنيادگذار اتحاد جماهير شوروی پس از ايراد سخنرانی در يك كارخانه در مسكو برای كارگران، از آنجا خارج می شد تا بر اتومبيل سوار شود هدف سه گلوله كه از تپانچه يك زن خارج شده بود قرار گرفت و از ناحيه گردن و شانه مجروح شد. گلوله ای که به شانه لنين اصابت کرد به ريه او نيز تا حدی آسيب رساند. باوجود اين، لنين توانست وارد اتومبيل شود و به کرملين بازگردد و با پای خود به طبقه دوم ساختمان برود. وی در همان ساختمان (بدون انتقال به بيمارستان) تحت درمان قرارگرفت ولی گلوله ای که به شانه او اصابت کرده بود در بدن لنين باقی ماند که گفته شده است عامل سکته مغزی او در سال 1924 (شش سال بعد) بود. برخی از مورخان نوشته اند که لنين از بيم توطئه قتل، از انتقال به بيمارستان خودداری کرده بود و خارج ساختن گلوله از بدن او در کاخ کرملين امکان نداشت!.
زن دستگيرشده به اتهام تيراندازی، در بازجويی پليس سياسی وقت (چِکا) خودرا Fanya Kaplan متولد دهم فوريه 1890 و از اعضای حزب سوسياليست انقلابی [حزبي که در انقلاب فوريه 1917 تزار را برکنار کرد و کرنسکی را روی کار آورد ولی در انقلاب اکتبر همان سال به دست بلشويک ها کنار زده شد] معرفی کرد و گفت که لنين را خائن به سوسياليسم مورد نياز روسيه (سوسيال دمکراسی) و يک سرکوبکر تشخيص داد و تصميم به قتل او گرفت و اين کار را به تنهايی انجام داد. وی افزود که لنين را به اين سبب خائن به انقلاب روس ها می داند که از رهگذر خودخواهی، مجمع ملی روسيه را که پس از انقلاب ايجاد شده بود و حزب سوسياليست انقلابی در آن اکثريت داشت منحل کرد و به جای آن «ساويت» ايجاد کرد تا پيروان او (بلشويک ها) اکثريت يابند و قدرت در دست او باشد. فانيا گفته بود که لنين، جز ماركسيسم، اشكال ديگر سوسياليسم را رد كرده و به جای بررسی و تصويب قانون اساسی تازه در مجلس موسسان مركب از نمايندگان همه گروهها، اين كار حياتی را بر عهده ساويت ها و نمايندگان فقط بلشويکها گذارده است كه عملی دمكراتيك نيست و مغاير وعده های انقلاب است. در جامعه فئودالی روسيه فرضيه کارل مارکس (کمونيسم) نمی تواند پياده شود زيراکه توده های روس نه آن را درک می کنند و نه آن را می خواهند. «مارکسيسم» ناسيوناليسم را از روس ها می گيرد و چيزی هم به آنان نمی دهد. ناسيوناليسم روس بود که اين کشور مغول زده عقب مانده را امپراتوری کرد.
فانيا همچنين گفت که او از 16 سالگی در تظاهرات و انقلابات ضد تزار و فئوداليسم و فساد اداری شرکت می کرد و به همين اتهام اورا دستگير و به سيبری تبعيد کردند که در طول ده سال زندگي سخت در اردوگاه کار اجباری بيش از نيمی از توان بينايی خودرا از دست داد و عليل شد که پيروزی انقلاب فوريه 1917 وی را آزاد کرد که پس از انقلاب بلشويکها در اکتبر همان سال و برگرداندن ورق، انحلال احزاب، فراری دادن دگرانديشان به خارج از روسيه و در انحصار بلشويک ها قرارگرفتن همه مديريت ها در روسيه و همه کاره شدن آنان ـ روسيه فقط متعلق به بلشويک ها ـ پی به خيانت لنين به مردم بُرد و تصميم به از ميان برداشتن او گرفت.
«چکا» بعدا اعلام کرد که نام بانو فانيا در ولادت، Vera figner بوده که به Feiga H. Ryatblat تبديل کرده که پس از سوء قصد به لنين فانيا معرفی کرده است، خانواده او از يهوديان روسيه است. چکا گفته بود که فانيا پيش از انقلاب، و پس از شركت در يك خرابكاری در شهر «كی اف» به سيبری تبعيد شده بود و 11 سال در آنجا به صورت زندانی با اعمال شاقه بسر برده بود
«فانيا» چهار روز پس از تيراندازي به لنين و در سوم سپتامبر 1918 اعدام شد. به نوشته بسياری از مورخان، کار «فانيا» بهانه به دست بلشويکها داد که 800 تا 1200 تن از مخالفان سياسي خودرا معدوم سازند. به نوشته شماری کم از مورخان، تيراندازی به لنين کار تنها «فانيا» نبود، يک توطئه بزرگ بود که «چکا» مصلحت نديده بود صدايش را درآورد.
در آن زمان، روسيه درگير جنگ داخلی سرخ ها (كمونيستها) و سفيد ها (تزاريست ها به علاوه عوامل قدرت های وقت: انگلستان، آمريكا، فرانسه و ژاپن) بود.
روزیکه حزب کمونیست شوروی منحل شد
29 آگوست 1991 و در پی شكست كودتای ضد گورباچف (كه زياد هم جدّی نبود) حزب كمونيست شوروی ممنوع الفعاليت شد. قبل از انحلال، گورباچف از رياست آن كناره گيری كرده بود!. اين حزب 74 سال حکومت آن جماهیریه را به دست داشت و تنها حزب اتحاد جماهیر شوروی بود. این حزب که با انقلاب بلشویکی اکتبر 1917 زمام امور را به دست گرفته بود همان اشتباهاتی را مرتکب شد که انقلاب فرانسه، انقلابهای اروپا و آمريکای لاتين و … کرده و شکست خورده بودند ازجمله عدم تنظیم برنامه از قبل برای اداره کشور و کوتاهی در پرورش مدیر واجد شرایط برای اداره امور و اجرای برنامه ها، انتصابات غلط و توام با ملاحظات حزبی، ايجاد طبقه حزبی ها، وجه نکردن به انتقاد و پيشنهادهای اتباع، دادن گزارش ها و آمارهای خلاف واقع، بی توجهی به حقوق طبيعی هر تبعه، ترويج و گسترش ماديگری، بی وطنی و …. این حزب در طول 74 سال حکومت حتی نتوانست تفکر سوسیالیستی، مردم دوستی و رعایت قانون و حق در مردم ـ مردمی که در دوران حکومت آن به دنیا آمده و بزرگ شده بودند به وجود آورد که فساد اداری ـ اقتصادی و مافیابازی های پس از فروپاشی نتیجه آن است.
پس از فروپاشی شوروی، دو حزب کمونیست در روسیه بوجود آمده است. یکی از این دو حزب که خودرا وارث اصلی حزب کمونیست شوروی می داند به قدری کوچک است که حتی یک نماینده در پارلمان (دوما) ندارد و این، نشانه نارضایی مردم از گذشته آن است. به گزارش منابع غرب، وضعيت عمومی در روسيه پس از فروپاشی شوروی بهتر از گذشته نشده است. مجله خبری نيوزويک (در شماره سی ام آگوست 2010) در گزارشی مشروح نوشته بود: روسهای صاحب حرفه و فن از وطن خود گریزانند و مهاجرت می کنند زیرا از وضعیات اداری و رفتار پلیس و ناامنی و … روسیه راضی نیستند.
مدتی پس از انحلال، در جمهوری های استقلال يافته نيز احزاب كمونيست تجديد حيات كرده اند ولی همچنان خارج از حكومت اند و در اقليت.
حزب کمونیست شوروی که 29 آگوست 1991 ممنوع الفعالیت شد در سال 1912 از تجزیه حزب سوسيال دمكرات كارگران امپراتوری روسيه به دو جناح بلشويك (اکثریت) و مِنشويك (اقلیت) بوجود آمده بود. جناح افراطی بلشويك، انقلاب اكتبر 1917 را به راه انداخت و با تغيير نظام روسيه [نظام ليبرال دمکرات روسيه که از فوريه 1917 پس از کنار رفتن تزار بر سر کار آمده بود] زمام اين كشور را به دست گرفت و پايتخت را از سن پترزبورگ به مسكو منتقل كرد. اين حزب با ايجاد ارتش سرخ مركب از كارگران و كشاورزان جنگ داخلی پس از انقلاب را بُرد كه قدرت های جهانی وقت (بويژه انگلستان، آمريكا و ژاپن) آن را دامن می زدند. در سال 1918 نام اين حزب از بلشويك به حزب كمونيست تغيير يافت، از سال 1925 حزب كمونيست اتحاديه روسيه و سپس حزب كمونيست اتحاد شوروی نام گرفت. اين حزب حاكم دارای يك كميته مركزی بود كه اعضای «پوليت بورو» را انتخاب می كرد و همچنين يك كنگره سالانه عمومی و يك دبيركل داشت. كنگره سالانه كه ظاهرا جای هرگونه بحث و انتقاد و طرح نظرات تازه و تصميمگيری بود به تدريج برنامه و نظم خودرا از دست داد و دبيركل حزب همه قدرت را قبضه كرد. امتيازات سران حزب و حتی اعضای آن زياد شد [برای مثال: فروشگاه ويژه، بيمارستان اختصاصی، اقامتگاه لوكس و … برای خود ايجاد و دارای اتومبيل دولتی و راننده و پيشخدمت شدند؛ حال آنكه لنين و زنش در دو اتاق زندگي و غذايشان را شخصا تهيه مي كردند، که بهتر از غذای مردم معمولی هم نبود]. همين وضعيت و منع تدريج انتشار انتقاد افراد از مقامات دولتي و حزبي در روزنامه ها (كه همه آنها دولتي و حزبي بودند و در آغاز كار همه نامه هارا منتشر می كردند و رسيدگی مي شد و قرار هم همين بود)، همچنين بی اعتنايی نسبت به نامه ها و شکوه و شکايات مردم و بدون جواب و اقدام گذاشتن اين نامه ها، توزيع مقامات ميان بستگان و نزديكان، سختگيری در ارتقاء به عضويت رسمی حزب، لوکس گرايی و افزايش تشريفات و كاهش دلسوزی برای جامعه و … حزب و دولت را (كه عملا از هم جدا نبودند) به بوروكراسی و در موارد متعدد اشتباه و فساد آلوده ساخت و شكست داد. اگر چنين نشده بود، افرادي همچون ميخائيل گورباچف به دبيركلی حزب و يلتسين به دبيری حزب كمونيست شعبه مسكو منصوب نمی شدند و آن همه عقب نشينی و بالاخره فروپاشی انجام نمی شد. فروپاشی آسان اتحاد شوروی ـ و به قولی آسانتر از نوشيدن آب ـ بزرگترين رويداد در طول تاريخ بشر است ولی هنوز آنطور که بايد بازتاب و شرح داده نشده است و دست هايی در کار است که مانع از بررسی و پژوهش «پلیس گونه» تاریخ نگاران در این زمینه شده و بر معمّای قضیه افزوده است! و ادامه کم و بیش مسائل در 15 جمهوری شوروی سابق، تردیدهارا چند برابر کرده است.
منبع – نوشیروان کیهانی زاده