سازنده شعر آهنگ «مرا ببوس» ـ داستان سرودن اين شعر و ساخت آهنگ آن ـ احضار علی مسعودی به ساواک و …
نیمه دوم اَمُرداد 1349 بود و اطاق خبر روزنامه اطلاعات [در آن زمان، یک روزنامه عصر] در هیجان نزدیک شدن و مُهلت ارسال آخرین خبر به حروف چینی، که خبر رسید از ساواک آمده اند علی مسعودی مدیر امور هنری روزنامه را توقیف کنند و ببرند. همه گیج شده بودیم و دلواپس، که اگر اورا ببرند تکلیف تَمشیّت صفحات ـ به لحاظ زیبا بودن و جلب توجه کردن و اندازه و محل قرارداده شدن عکس ها در صفحات، اندازه تیترها، کادربندی مطالب و ادیت کاریکاتورها را چه خواهد شد، و روزنامه و دیگر نشریات موسسه بدون او، قیافه ای زیبا و دلپسند نخواهند داشت، و هیچکدام نمی دانستیم چه شده که سراغ علی آمده بودند ـ علی که یک ناسیونالیست ضد کمونیست است.
این نگرانی سبب شد که سناتور مسعودی (ناشر وقت نشریات موسسه اطلاعات) و دیگران به چاره جویی افتند و ساواک راضی شود که به جای انتقال تحت الحفظِ علی به محل مربوط در همان روز، او روز بعد در ساعتی که کار روزنامه سبک است شخصا به یکی از دفاتر ساواک (که نشانی اش به او داده شده بود] برود.
علی مسعودی روز بعد و آخر وقت که صفحات روزنامه زیر چاپ رفته بود به ساواک رفت. همه منتظر بازگشت او بودیم. در پایان کار، کسی به خانه نرفت که علی چند ساعت بعد آمد و گفت که محل تحقیق از او ساختمان شماره 44 کوچه عابدینی خیابان ایرانشهر بود و پس از تحقیق، به قید تعهد شخصی آزاد شده است.
دهها نویسنده و خبرنگار که گِرد علی مسعودی جمع شده بودند، بی صبرانه می خواستند بدانند که چرا به ساواک احضار شده بود. علی گفت که قضیه به سال 1333 (16 سال پیش از آن) باز می گردد و از این قرار بوده است:
«داریوش فروهر رهبر حزب ملت ایران بر بنیاد پان ایرانیست که پس از براندازی 28 اَمُرداد 1332 دستگیر و در پادگان تیپ دوم زرهی زندانی بود، سال بعد (سال 1333) پیغام فرستاده بود که 29 خرداد این سال و به مناسبت سالروز خلع یَد از دولت لندن در صنعت نفت ایران باید به کوه البرز برویم و در قُلّه توچال آتش روشن کنیم بگونه ای که در تهران ـ همه آنرا ببینند و قضیه ملی شدن صنعت نفت فراموش نشود. در آن زمان، ادامه قلع و قمع مبارزان راه مصدق (حقوق انسان، لیبرالیسم و دمکراسی) در تهران در دست فرمانداری نظامی شهر بود و ساواک هنوز تاسیس نشده بود. ما ـ ناسیونالیست های ایرانی ـ برای اینکه ایجاد سوء ظن نکنیم قرارگذاشتیم که به دسته های چهار ـ پنج نفری روانه کوه شویم. قبلا وظیفه هر فرد در مراسم آتش افروزی در توچال معیّن شده بود. دسته ای که من در آن بودم عبارت بودند از حیدر رِقابی (شاعر)، دکتر ایرج برومند، فاتح و هوشنگ حق نویس. می دانستیم که دست کم نیمی از مارا که دهها تن بودیم خواهند گرفت. افراد دسته ما باهم قرار گذاشته بودیم که یک روز زودتر برویم و شب را در کوه و در «بند ِ اُسون» بخوانیم و روز بعد در توچال باشیم. حید رقابی به من گفت که چون ممکن است دستگیر شویم و حتی گلوله بخوریم، بهتر است که پیش از خروج از تهران به خیابان بهار کوچه بهشت ـ خانه دختر مورد علاقه اش برود و با او خداحافظی کند.
حیدر رقابی
این خداحافظی عاطفی که احتمال داشت آخرین دیدار باشد، حیدر را سخت به خود مشغول و برانگیخته کرده بود بگونه ای که همان شب در کوه، شعر «مرا ببوس، برای آخرین بار، خدا تورا نگهدار و …» را سرود که بعدا خالدی بر روی آن آهنگ ساخت و گُلنراقی خواننده اش شد و روزگاری نه تنها معروف ترین ترانه ایران بود بلکه رنگ سیاسی هم به آن دادند و چپگراها استفاده فراوان از آن کردند.
به هر حال ما، طبق برنامه شب را در «بند ِ اُسون» خوابیدیم و روز بعد خودرا به قوچال رسانیدیم و مراسم آتش افروزی به خوبی انجام شد و در تهران صدا کرد. ما می دانستیم که ماموران فرمانداری نظامی در دربند و پایین کوه درانتظارمان هستند تا دستگرمان کنند و لذا، هر دسته از نقطه دیگری از کوه فرودآمد.
پس از آهنگ و ترانه شدن شعر رقابی که آن شب آن را در کوه البرز ساخته بود، چون گُلنراقی نمی خواست شناخته شود، همه چیز ترانه در ابهام بود و کمونیست ها از این وضعیت استفاده تبلیغاتی کردند و شایع کردند که شعر ترانه را سرهنگ مُبشّر (افسر کمونیست و عضو سازمان نظامی حزب توده) در شب پیش از اعدام شدن برای دخترش سروده بود و این شایعه، احساسات مردم را به حمایت از این افسران برانگیخته بود و تنفر ایرانیان از حزب توده که چرا با آن سازمان نظامی، براندازی 28 امُرداد را خنثی نکرد کاهش داد. تلاش ما ایراندوستان برای آگاهانیدن ایرانیان که شعر از سرهنگ مبشّر نیست کافی نبود تااینکه حیدر رقابی کتابی در این زمینه نوشت، ولی دولت ـ با اینکه انتشار کتاب تبلیغ کمونیست هارا خنثی می کرد ـ مانع چاپ آن شده بود، و ماجرای چاپ کردن کتاب از این قرار بود که اوایل سال 1970 (زمستان 1348) که به آمریکا رفته بودم، حیدر رقابی را در آنجا دیدم که برای چاپ و انتشار کتابش از من کمک خواست. رقابی از فعالان کنفدراسیون دانشجویان ایرانی برون مرز بود و ساواک دشمن او. در بازگشت، تلاش من برای چاپ کردن کتاب که نقاشی پشت جلد آن را هم کشیده بودم به جایی نرسید. تا اینکه به ذهن من رسید که آن را در چاپخانه دولت چاپ کنم که با مدیر آن (حسینی انور) دوستی داشتم. کتاب در این چاپخانه دولتی! چاپ شد ولی به محض دادن آن به توزیع، ساواک متوجه قضیه شد و احضار و تحقیق من به همین جهت بود که به آنها گفتم که بزرگترین عامل بقای ایران ـ ناسیونالیسم ایرانی بوده است، باید مشوّق ناسیونالیست ها باشید نه سرکوب کننده آنان و ایجاد ارعاب. یک ناسیونالیست خوشبختی هم میهن و سربلندی میهن را می خواهد و بنابراین فسادستیز و ترقی خواه است.».
نویسندگان موسسه اطلاعات پس از ساعت ها انتظار، با شنیدن اظهارات علی مسعودی به خانه رفتند.
علی پس از 27 سال کار در موسسه مطبوعاتی اطلاعات و چهار ماه و چند روز پس از تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی که اصل 22 آن حیثیت، جان، مال، حقوق، مسکن و شغل اشخاص را از تعرض مصون داشته ـ بدون ذکر دلیل و دریافت غرامت اخراج، برکنار شد و به آمریکا رفت و پس از مدتی اشتغال در نشریه ایران تایمز بین المللی (دو زبانه) چاپ واشنگتن مقیم کالیفرنیا شده است و همچنان یک ایراندوست، یک ناسیونالیست و یک ژورنالیست ایرانی است.
موءلف : دکتر نوشیروان کیهانی زاده
منبع : سایت تاریخ ایران