سعيد نفيسی
سعید نفیسی (۱۸ خرداد ۱۲۷۴-۲۳ آبان ۱۳۴۵ خورشیدی)، دانشپژوه، ادیب، تاریخنگار، نویسنده، مترجم و شاعر ایرانی. او جز نسل اول استادان دانشکده تاریخ دانشگاه تهران بود . سعید نفیسی، فرزند میرزا علیاکبر ناظمالاطبا (معروف به «ناظمالاطبا کرمانی») در ۱۸ خرداد ۱۲۷۴ خورشیدی در تهران به دنیا آمد. تحصیلات سهساله ابتدایی را در مدرسه شرف، یکی از نخستین مدارس جدید که پدرش تأسیس کرده بود گذراند و تحصیلات متوسطه را در مدرسه علمیه، تنها مدرسهای که دوره متوسطه داشت، در بهار ۱۲۸۸ در تهران به پایان رساند. پانزده ساله بود که برادر بزرگترش دکتر اکبر مؤدب نفیسی او را برای ادامه تحصیل به اروپا برد. نفیسی تحصیلات خود را در شهر نوشاتل سویس و دانشگاه پاریس انجام داد و در سال ۱۲۹۷ به ایران بازگشت. ابتدا در دبیرستانهای تهران به تدریس زبان فرانسه پرداخت و بعد در وزارت فواید عامه مشغول خدمت شد. در سال ۱۲۹۷ به گروه نویسندگان مجله دانشکده پیوست و در مدت یک ساله فعالیت این مجله با ملکالشعرا بهار همکاری داشت.
در سال ۱۳۰۸ خورشیدی به خدمت وزارت فرهنگ درآمد و علاوه بر تدریس زبان فرانسه در دبیرستانها، به کار آموزش در مدارس علوم سیاسی، دارالفنون، مدرسه عالی تجارت و مدرسه صنعتی پرداخت. در سالهای بعد به تدریس در دانشکدههای حقوق و ادبیات پرداخت و به عضویت فرهنگستان ایران درآمد.
سعید نفیسی از بیماری آسم رنج و سالهای آخر عمر را در پاریس بهسر میبرد. زمانی که برای شرکت در نخستین کنگره ایرانشناسان به تهران آمده بود در ۲۲ آبان ۱۳۴۵ در تهران درگذشت. وی را در تهران در کنار قبر پدرش و در بقعهای به نام سر قبر آقا (ظهیر الاسلام) دفن نمودند..
استاد سعيد نفيسي پس از پنج دهه تدريس و به يادگار گذاشتن بيش از يكصد تاليف در هفتاد و سه سالگي درگذشت . وي که در فرانسه تحصيل كرده بود و نويسنده و پژوهشگري پركار و خستگي ناپذير بود. استاد نفيسي فرزند علی اكبر ناظم الاطباء كرماني و از خاندان حكيم كرماني بود.
استاد نفيسي درباره هر موضوعي كه به نظرش مي رسيد قادر به نوشتن مقاله، رساله و كتاب بود؛ از نمايشنامه تا داستان و از تاريخ تا واژه نامه و تصحيح متون قديمي و همين طور درباره سياست. بسيار روان و زيبا و بدون تكلف مي نوشت و نوشته هايش خوانندگان فراوان داشت. مردي فروتن و دوست داشتني بود. فهرست تحريرات او طولاني است از جمله فرهنگ فرانسه، تاريخچه ادبيات ايراني، بيهقي، نظاميه بغداد، ماه نخشب، نظامي گنجوی، فرهنگنامه پارسي، يزدگرد سوم، شيخ زاهد گيلاني و ….
شادروان نفيسي يك ايراندوست تمام عيار بود و مقاله دهم دي ماه ۱۳۱۳ او كه در روزنامه اطلاعات درباره تصميم دولت وقت مبني بر منع خارجيان از بكار بردن واژه «پرشيا» به جای ايران معروف است.اين مصوبه كه دولت های ديگر را از بكار بردن » پارسوا، پرسه، پرسان، پرژيا (پرشيا)، پرسيانا و … «در ناميدن ايران منع مي كرد مورد انتقاد بوده است.
منتقدين هنوز هم مي گويند: اين نام ها در سراسر جهان، امپراتوري ايران با همه عظمت و فرهنگ آن را در ذهن مردم تداعي مي كند و بسياري از خارجيان ايران را با ايراك (عراق) اشتباه مي گيرند. غربي ها «پرشيا» را از يونانيان و رومي هاي عهد باستان ياد گرفته و بكار برده اند. در مغرب زمين هر دانش آموز دبيرستاني عظمت و كارهاي امپراتوري پارسها را ضمن دروس خود خوانده است، ولي نمي داند كه ايران همان «پرشيا» است. گرچه همه مي دانند كه فلات ايران (ايران زمين) از كجا تا به كجا امتداد دارد، ولي شمار كمي از آنان مي دانند كه امپراتوري پارسها، همين ايران زمين است كه مورخان يوناني و رومي «امپراتوري پارسي» نوشته اند و در غرب عموميت يافته است. در آمريكاي امروز عده كمي هستند كه بدانند پرژين ملون (خربزه ايراني) ، پرژين كت (گربه ايراني) ، پرژين هت (كلاه پوست بره كه كرزاي رئيس جمهور افغانستان بر سر مي گذارد) و … را كه هر روز بكار مي برند از ايرانند. مگر مجلس يونان خارجيان را مجبور كرده كه اين كشور را به نام اصلي اش بنامند و «گريس» نخوانند. همين طور هندي ها، ژاپني ها، فنلاندي ها، چيني ها و ….
چرا مجلس آلمان كشورهاي ديگر را مجبور نمي كند كه آن را «دويچلند» به نامند و مصري ها انگليسي زبانانرا از بكاربردن «ايجپت» به جاي «مصر» منع نمي كنند. به استدلال منتقدين، همين اجبار دولتهاي ديگر بر پايه مصوبه مورد بحث سبب شده است كه بسياري از غربي ها گمان كنند كه ايران يك كشور عربي است و ….
در سال ۱۳۱۳ (و تا به امروز) پاره اي هم بوده اند كه مي گويند اين مصوبه به خواست انگليسي ها بوده كه مي خواستند افغانستان و بلوچستان هويت جداگانه داشته باشند و در عوض توجه ايرانيان معطوف به اران شود ( قفقاز سابق ايران كه بلشويكها جمهوري آذربايجان نام نهادند).
ايرانيان، ميهن خود را به نام «ايران و ايرانشهر» مي شناخته اند. در زمان ساسانيان «ايران غالبا با الف مكسور و سكون «ي» و يا اين كه «اران» تلفظ مي شد و خارج از ايران را «انيران» مي خواندند. بايد دانست كه افغانستان نامي است كه انگليسي ها بر اين سرزمين – سرزمين رستم و كيانيان، گذارده اند!.
داستان غم دل
سخن از عشق تو با باد صبا نتوان گفت
راز سربسته بهر بیسروپا نتوا گفت
آنچه از موی پریشان تو دیدیم بخواب
ماجراییست که با باد صبا نتوان گفت
ماجرای شب هجر تو نگوییم بتو
سخن از درد بامید دوا نتوان گفت
با که گویم که چها دیدم از آن چشم سیاه
آنچه در عشق تو رفتست بها نتوان گفت
آخر ای خواب بیا،تا بتو گویم غم دل
داستان غم دل را همه جا نتوان گفت
آنچه بخشید خدا دلبری و حسن ترا
داستانیست که با خلق خدا نتوان گفت
هرچه گویند ز تو جای سخن هست هنوز
در سراپای وجود تو چها نتوان گفت
آنچه دیدیم و شنیدیم بسر منزل یار
کس ندانست نفیسی،که چرا نتوان گفت
سعید نفیسی