شهناز تهرانی و اولین دیدارش با » امیر عباس هویدا » و گفتگوی خودمانی بین شهناز تهرانی و هویدا

hoveyda

 

در یک ضیافتی که به مناسبت افتتاحیه یک مرکز خرید مخصوص کارکنان تلویزیون و رادیو بر پا بود ، اکثر هنرمندان حضور داشتند و آقای امیر عباس هویدا نخست وزیر وقت در این مراسم شرکت داشتند ، در بخشی از سریال اختاپوس دیالوگی بود که من به طنز در مورد » ارکیده ای که نخست وزیر همیشه به کت خود سنجاق می کردند » عنوان کرده بودم .

روز افتتاحیه حدود های ساعت 2 بعد از ظهر بود و من به دلیل  اینکه ساعت ها در آرایشگاه به همراه برخی هنرمندان زن دیگر معطل شده بودیم بسیار احساس گرسنگی می کردم ولی غذا ها سرو نمی شدند تا شرفیابی نخست وزیر هویدا به همین دلیل من مشغول خوردن کمی از چیپس های روزی  میز بودم وقتی ورود ایشان را اعلام کردند ، دلارام کشمیری از من خواست که سر و وضعم را مرتب کنم و بپا ایستم چون همه هنرمندان به افتخار ورود ایشان بپا خاسته بودند .

وقتی روانشاد هویدا وارد سالن شدند با استقبال مدیر تلویزیون وقت آقای قطبی و آقایان پرویز کاردان و بسیاری دیگر  قرار گرفتند ولی به محض اینکه مرا دیدند بطرف من آمدند و با لحنی بسیار صمیمی گفتند : سامانتا خانم.. حسابی دست پاچه شده بودم وخیلی مودبانه سلامی کردم و ایشان با همان لحن شوخ ادامه دادند:پدر سوخته شنیدم ، گفتی اگه هویدا رو ببینم اون گل ارکیده اش رو از کتش می کنم !  

با نگرانی گفتم : من چنین حرفی نزدم

گفت : چرا، من خودم شنیدم ….بله ، من سریال اختاپوس رو می بینم …

خیلی نگران شده و گفتم : من هر چیزی رو که آقای صیاد می نویسند می گویم …

بعد به من نزدیکتر شده و گفت: خوب چرا معطل هستی مگه نگفته بودی که اگر مرا ببینی گل ارکیده را از کتم می کنی ، خوب بکن …

من دیگه دست پاچه شده بودم …و با التماس گفتم : به خدا من نگفتم ، شما می خواهید من این کار رو بکنم تا دستور بدید من رو زندانی کنند؟؟

خندید و گفت : نه نترس دختر جون  …

من هم نمی دانم چطور جرأت پیدا کرده و دست انداختم و گل را از کت ایشون کندم ، بعد متوجه این شدم که یک دکمه فلزی رنگی زیر گل ارکیده هست و نخست وزیر که متوجه نگاه من به دکمه فلزی روی کت خود شد به آرامی گفت: حالا دیدی سامانتا این گل برای تشریفات و ژست گرفتن نیست …برای پوششی روی این دکمه فلزی است ..

با ندامت کودکانه ای گفتم : بله متوجه شدم ، و بلافاصله از روی کنجکاوی پرسیدم ، حالا این دکمه چی هست ؟؟؟

شادروان هویدا لبخندی زد و گفت : این میکروفون کوچکی است که من دستورات مملکتی ضروری را در ساعاتی که از دفتر نخست وزیری بیرون هستم صادر می کنم ….

من که هنوز گل ارکیده را دردستم داشتم از اینکه گل را کنده بودم شرمنده شدم وگل را به نخست وزیر دادم و گفتم : پس بهتر است گل را دوباره سنجاق کنید  سر جاش …

این صحبت دوستانه در چنان سنی آنهم با نخست وزیر کشور شاهنشاهی برای من بسیار هیجان انگیز بود …بعد از مراسم افتتاحیه  همه در حال امد و شد به بوفه غذا بودند و من هم داشتم می رفتم به طرف بوفه که برای خودم غذا بردارم که نخست وزیر هویدا متوجه من شدند و صدایم کردند تا بروم و بنشینم سر میزی که مخصوص نخست وزیر و برخی از سران رادیو تلویزیون و …چیده شده بود و آقای کاردان هم در کنار ایشان بودند ، من از ایشون اجازه خواستم که غذا برداشته بعد بروم که ایشان با خنده گفتند : بیا سامانتا ، بیا بنشین ، پرویز کاردان میره و برات غذا میاره !!

این حرف زیاد به مزاج آقای کاردان خوش نیامد و شاید باورتان نشود که حتی تا به امروز ایشان از آن حادثه ناراحت هستند . بعد از آن یکبار نخست وزیر هویدا ، اکیپ  هنرمندان سریال صمد را به کاخ نخست وزیری دعوت کرده و از سریال تقدیر کردند ، خوب به خاطر دارم که آقای صیاد به همه ما گوشزد کرده بودند که » به هیچوجه تقاضائی از جناب نخست وزیر نکنیم» . پس از مراسم تقدیر مجلس ناهاری ترتیب داده شده بود در کاخ نخست وزیری که پس از صرف نهار ، نخست وزیر هویدا گفتند : هر کسی کاری دارد که من بتوانم انجام دهم بگوئید ، خوب به دلیل گوشزد پرویز صیاد هیچکدام از ما حرفی نزدیم …ولی صادق بهرامی  از هنرپیشه های پیشکسوت رو به نخست وزیر کرد و گفت : پسر من حسین دارد ازدواج می کند و من توانسته ام بعد از سال ها یک خانه ای کوچک در کرج بخرم بتازگی که خیابان اش آسفالت ندارد، و منطقه فاقد آب لوله کشی و یا برق است و با توجه به مراجعات مکرر به اداره جات مربوطه به ما گفته اند که فعلأ در دستور کار نداریم برای برق و یا آب لوله کشی به آن منطقه ….

همان لحظه نخست وزیر که روی میز کارشون چندین گوشی تلفن داشتند ، بلافاصله بطرف میز کارشان رفته و تلفنی دستوراتی را شفاهأ ابلاغ کردند به مراکز مربوطه که ظرف 48 ساعت آینده می بایست اقدامات لازمه برای  آب و برق وآسفالت آن منطقه شود .

بعد از آن روز گاهی آقای نخست وزیر اتومبیل نخست وزیری را به استودیو  یا درب منزل ما می فرستادند تا مرا به کاخ نخست وزیری ببرند . به من بسیار محبت داشتند و من هم متقابلأ بسیار نخست وزیر هویدا را دوست داشتم . باید بگویم بر عکس شایعات در مورد نخست وزیر هویدا ایشان انسانی مهربان ، خوش قلب و متین بودند .

 

از خانم تهرانی پرسیدم تا از هنرمندانی که تجربه کاری داشتند برایمان بگوئید  .

شهناز تهرانی : از میان  هنرمندانی که  در تلویزیون و سینما با آنها همکاری داشتم به جرأت می توانم بگویم که زنده یاد  فردین جزء معدود هنرمندانی بود که به واقع مردانگی و شخصیت او نمونه بود ، چه  روی صحنه وچه پشت صحنه دارای یک خوی بود برعکس برخی  که  شخصیت آنها روی صحنه کلأ در تضاد و دوگانگی با حقیقت شخصیت آنها داشت .

هنرمندانی چون فردین،  ارحام صدر ، بهمن مفید ، بیک ایمانوردی ، در منطقه » ارباب جمشید» که به هالیوود ایران معروف بود براحتی با مردم در ارتباط بودند ، همراهشان عکس می گرفتند خلاصه  بسیار مردمی بودند برخلاف برخی از هنرمندان که به هر شکل و فرمی از نزدیک شدن به مردم طفره می رفتند مثلا رویشان را با کاپشن خود می گرفتند تا مردم آنها را نشناسند و ….کارهائی از این قبیل .

به خوبی به خاطر دارم که روزهای فیلمبرداری من و بهمن مفید و بیک ایمانوردی همیشه سر صحنه فیلمبرداری با تأخیر می رسیدیم چون مردم معولأ  شب قبل از هر فیلمبرداری همه جلوی در استودیو ساعت ها منتظر می ماندند تا هنرمندان را ببینند و از آنها امضا و عکس بگیرند و خوب ما نمی توانستیم بی تفاوت از کنار آنها بگذریم . اما بودند کسانیکه  براحتی می گذشتند .

p

از خانم تهرانی پرسیدم : در طول فعالیت های هنر ی تان قطعأ با تهیه کنندگان و کارگردانان متعددی کار کرده اید ، کار با کدامیک برایتان راحت تر و مورد پسند تر بود؟

 

حقیقتش را باید بگویم که پرویز صیاد یک  استثناء بود، یعنی به واقع پرویز صیاد کارگردانی  بسیار توانمند بوده و هست ، کارهای  او چون » سریال های صمد » در حقیقت فیلم هائی هستند که  همیشه تازگی خود را در مطرح کردن درد جامعه داشته و خواهند داشت ، من آنچه که آموخته ام را مدیون  استاد پرویز صیاد هستم ، و کار با ایشان بسیار عالی بود ، همینطور کار با ابراهیم گلستان را خیلی دوست داشتم ایشان فردی آگاه مصمم در کار خود بود.

کسانیکه فیلم » اسرار گنج دره جنی » را دیده باشند می توانند براحتی به کیفیت کار ابراهیم گلستان پی ببرند ، متأسفانه بخش هائی از فیلم اصلی در دسترس نیست ، مدت این فیلم تقریبأ 2:30 دقیقه بود و وقتی برای اولین بار این فیلم در سینما پونیورسال روی پرده نقره ای رفت دانشجوبان دانشگاه تهران تحت تأثیر این فیلم شورشی در داخل سینما براه انداختند که باعث ایجاد تخریب در داخل سالن سینما شد و در همین رابطه آقای گلستان و تمامی اکیپ فیلمبرداری و هنرپیشگان فیلم  سه روزی را در رفت و آمد به ساواک بودیم .

بازجوئی از تک تک افراد صورت گرفت و از من هم بازجوئی شد در رابطه با اینکه چرا در فیلم چنین و چنان گفته بودم ، که خوب پاسخ من این شد که : من یک هنرپیشه هستم و هر چه را که در فیلمنامه باشد و کارگردان از من بخواهد گفته و انجام می دهم .

البته ناگفته نماند که در آن دوره بازجوئی ها  در رابطه با هنرمندان بسیار محترمانه و بدور از توهین و اعمال خشونت بود .

با زنده یاد رضا فاضلی هم کار کرده ام بسیار کارگردان توانا و خوبی بود ، حداقل بیست فیلم که من در آن ها نقش داشته ام از کارهای آقای فاضلی عزیز است –  کارهای مسعود اسدالهی بسیار عالی است ، مسعود اسدالهی در عین جوان بودن خیلی مسلط به کارش بود و دقیقأ می دانست که صحنه را به چه سو می خواهد هدایت کند.

رویهم رفته باید بگویم که ما کارگردان های بسیار خوبی در عرصه سینما داشتیم ، البته یک عده از کارگردان های سینما بودند که هرگز موقعیت کار کردن با آنها را بدست نیاوردم گرچه بسیار کارهایشان را دوست داشتم و علت این بود که آن دسته از کارگردان ها اصولأ خیلی کمتر با هنرپیشه هائی که در فیلم های تجاری معروف بودند کار می کردند .

البته ناگفته نماند که کارهای سنگین آن دسته از کارگردان ها هم بازاری در جامعه ایران نداشت ، مردم ترجیح می دادند سراغ فیلم های فردینی بروند و یا فیلم هائی که به اصطلاح عامیانه » بزن و بکوب » داشت ، مثل فیلم گنج قارون فردین و یا فیلم هایی که  ملک مطیعی ومن در آنها نقش داشتیم….چون » آقا مهدی پاشنه طلا ، میهمان ، . ….اصولأ سینمائی که می توانست پول ساز باشد و یا به اصطلاح اهالی سینما » گیشه » داشته باشد مهم بودند .

اکثر فیلم های سینمائی در آن روزها با بودجه شخصی ساخته می شدند و تصور کنید اگر نمی توانستند فروش خوبی در گیشه داشته باشند …چی میشد؟؟؟

نکته دیگری که می خواهم به شما بگویم  این است که در آنروزها فیلم ها اکثرأ سیاه و سفید ساخته میشد چون ارزانتر تمام می شد و خیلی به ندرت شما می توانستید فیلم رنگی ببینید ….شرایط ساخت فیلم و امکانات بسیار ضعیف بود ولی با همه این اوصاف از آن دروان می شود به عنوان دوران » طلائی » سینمای ایران نام برد.

pro

از او پرسیدم کمی در مورد جایگاه زن در سینمای قبل از انقلاب برایمان بگوئید

در سینمای قبل از انقلاب دو نوع فیلم بود نوع تجاری و هنری …در فیلم های تجاری از زن به عنوان » بمب سکس » و یا به عبارت دیگر نمک یا چاشنی فیلم استفاده می کردند ، خوب زن ها همیشه در هر فیلم تجاری آندوره به عنوان » ستم دیده » و یا » بدبخت» نشان داده می شدند ، حال این زن چه در نقش یک » رقاصه کاباره ای »  نقش بازی می کرد و یا در نقش » زن یا دختر خانه » در هر حال هویت و جایگاه والائی نداشت .

گرچه به نظر من در خاتمه هر فیلم همان زن زجر کشیده و غیر مطرح می توانست به مرادش برسد ، من باب مثال به نقش خودم در فیلم » مهمان » که با ناصر ملک مطیعی بازی می کردم می توانم اشاره کنم که در نهایت توانست به مراد دلش که یک زندگی آرام بود برسد.

از او پرسیدم به نظر شما سینمای آنروز با ساخت فیلم هائی که مملو بود از رقص و کاباره و کافه بطور قطع همخوانی با اجتماع آنروز ما نداشت ، جامعه ای داشتیم سنتی با فرهنگ بسته ولی سینما و تلویزیون دقیقأ نقطه عکس آن را به تصویر می کشیدند ، این مسئله چه مشکلات اجتماعی را در بر داشت ؟

خوب  جامعه آنروز  بسیار سنتی و بسته  بود و حضور زنان در سینما و تلویزیون به طور یقین پسند همه اقشار جامعه نبود ، زن از دیدگاه مرد ایرانی » ناموس » خانواده محسوب می شد ، ولی با گذشت زمان و ساخت فیلم های متعدد کم کم  تفاوت هائی در اجتماع بوجود آمد و دیدگاه مردم حتی نسبت به زنان بازیگر در تئاتر و سینما هم فرق کرد، من بخوبی یادم می آید که زمانی وقتی یک هنرپیشه زن در نقش یک «زن بدکاره» نقش بازی می کرد مردم او را به این عنوان که بدکاره هست نگاه می کردند و ممیزی نمی گرفتند که این هنرپیشه زن تنها » نقش زن بدکاره » را بازی کرده و واقعأ شهامت می خواست که در آندوره زنان هنرمند پا به عرصه تلویزیون و سینما گذاردند و توانستند به مرور به افکار کهنه پایان بخشند و ما شاهد دورانی شدیم که در جامعه ما هم با زنان هنرپیشه  مثل تمام دنیا با احترام و ارزش برخورد می کردند .

 

کمی از خاطرات خود  برایمان تعریف کنید…

یکی از زیبا ترین خاطراتی که دارم ، در پشت صحنه فیلم » جوجه فکلی » رخ داد ، یک خانه بزرگی را در اصفهان تهیه کننده کرایه کرده بودند برای مدت هشت  ماه که ضبط این فیلم طول کشید و اکثر هنرپیشگان هم همانجا ماندند تا روز آخر فیلمبرداری .

بخوبی یادم می آد درست در قسمت ضبط آخرین سکانس  فیلم » جوجه فکلی » که در حقیقت آخرین روز اقامت ما در اصفهان هم بود و قبل از ضبط آخرین صحنه همه  چمدان هایمان را بسته و داخل اتوبوس گذاشته بودیم و خوشحال بودیم که بعد از هشت ماه کار به تهران و سر خانه و زندگی خود بر می گردیم،  باران شدیدی گرفت ، صحنه قبل که فیلمبرداری شده بود آفتابی بود و صحنه آخر هم می بایست در فضای بیرون گرفته می شد ولی با بارانی که باریدن گرفت آقای صفائی کارگردان گفت : همه بروید داخل تا این صحنه فیلمبرداری نشه همین جا می مانیم ، همه عصبی و کلافه شده بودیم و خیلی ناراحت ….خلاصه ارحام صدر زانو زد روی زمین با همان پالتوی بلند مشکی و کلاه شاپوری روی سرش زیر باران دست هاش رو به آسمون گرفت و با صدای بلند شروع کرد  به درگاه خدا التماس کردن که آی خدا یه فرصتی بده تا این آخر فیلم رو بگیریم و خلاص بشیم  ، به نظر من آنقدر این خواسته از عمق وجودش بود که یکدفعه بارون قطع  و آفتاب بیرنگی هم  نمایان شد  و مجالی بود تا آخرین صحنه هم فیلمبرداری بشه … اگر  شما به صحنه خوب دقت کنید زمین ها خیس هستند در آخرین سکانس ولی در سکانس قبلی اش که من و بهمن مفید و مادر در خیابون راه میریم هوا به خوبی آفتابیه و زمین ها خشک ولی در دنباله همون صحنه آفتاب بیرنگ شده و زمین ها خیس .

نکته جالب اینکه به محض اینکه فیلمبرداری تموم شد آسمان چنان غرشی کرد و بارانی باریدن گرفت که گوئی سیل از آسمون می بارید . و چرا همیشه در ذهن من این خاطره بجا موند ؟ چون نشون میداد که ایمان و اعتقاد این مرد ( ارحام صدر) چقدر قوی بود و چقدر بنده عزیزی بود برای خدا که به خواستش گوش داد و بارون رو بند آورد و مجالی شد برای پایان فیلمبرداری و ما توانستیم با خوشحالی به تهران برگردیم .

یک خاطره خوب دیگه هم دارم سر فیلم » صمد و سامی لیلا و لیلی » بود ، ما توی علی آباد که یک ده کوچک در نزدیکی آبعلی بود سر صحنه فیلمبرداری بودیم ، در قسمتی که «لی لی» سر سفره عقد از حال میره و به عین اله خبر می دهند که عروس از حال رفته ! من واقعأ از حال رفته بودم ، چون صبح آنروز قبل از فیلمبرداری برای صبحانه » کله پاچه » خورده بودیم و نمی دونم چرا من مسموم شده بودم و حالم سر صحنه فیلمبرداری طوری بد شده بود که از حال رفته بودم ، و پرویز صیاد فقط می گفت : کمی دوام بیار تا فیلمبرداری تموم بشه می ریم بیمارستان . خلاصه من رو بردند بیمارستان و معده من رو شستشو دادند و قتی  بهتر شدم به پرویز صیاد گفتم : شما چقدر بد جنس هستی من داشتم میمردم و شما فقط به فکر فیلمبرداری بودی؟ صیاد گفت : بهترین صحنه ای که بازی کردی همون بود که از هوش رفته بودی ….

روز بعد این خبر به جراید رسیده بود و ما هم بیخبر از همه جا برای ضبط قسمت دیگری از فیلم به یک بولینگ رفته بودیم که یک پسر بچه کوچولو روزنامه فروش وارد شد و با صدای بلند گفت : خبر تازه…خبر تازه …شهناز تهرانی دیروز سر صحنه فیلمبرداری مرده ….

پرویز صیاد پسرک رو صدا کرد و گفت : چی شده ؟؟

گفت : مگه خبر ندارید ، شهناز تهرانی مرده…

پرویز صیاد : نه بابا راست میگی ؟؟

پسرک : والاه

 یک خاطره هم در همین رابطه با مسمومیت ام این بود که زنده یاد خانم فرخ لقا ( ننه آقا) وقتی که من رو به بیمارستان برده بودند به گفته دوستان چنان نگران و آشفته شده بود که مدام به سرش میزده و در حال نگرانی می گفته » ای وای لیلا مرد وای …) نکته جالب این بود که ایشون در اون حال پریشونی به جای اینکه بگن شهناز من رو با اسم » لیلا » صدا میکردند .  

و در مورد آقای رضا شفیع ( کدخدا) ایشون اصولأ شخصیتی آرام داشتند زیاد درگیر صحبت های جانبی نمی شدند و فقط در مورد کار صحبت می کردند ولی من باید بگویم که کمک بسیاری ایشون به من کردند برای یادگیری گویش خاص منطقه ای و یا به اصطلاح روستائی ….برای من یادگیری گویش محلی بسیار سخت بود و ایشون بسیار صبورانه با من کار میکردند تا بتوانم نوع گویش خود را تصیح نمایم ، بسیار انسان آرام و خوبی بودند .

در مورد آقای رضیانی ( عین اله باقر زاده ) باید بگویم که ایشون کارمند اداره بودند بسیار مبادی آداب و شیک پوش و منظم من هرگز بخاطر ندارم که ایشون رو در صحنه بدون کراوات دیده باشم مگر زمانیکه در لباس نقش » عین اله » ظاهر می شدند که خوب البته در همان نقش هم همیشه کراوات داشتند ….خیلی انسان قابل احترامی بودند ، بخاطر دارم که برای ضبط فیلم  سریالی که خود آقای دضیانی می خواستند بسازند نیز سه ماه به رشت رفتم برای فیلمبرداری ولی آن فیلم هرگز پخش نشد یا چه اتفاقی افتاد نمی دانم ولی فیلمبرداری ها انجام شد ….درست در همان زمان که مشغول ضبط  این سریال بودیم بخاطر دارم که به استودیو رادیو رشت رفته بودیم ، من متوجه صدای موسیقی دلنشینی از یکی از اتاق های ضبط شنیدم از روی کنجکاوی سرم را داخل اتاق کردم و دیدم آقای مجتبی میرزاده مشغول ضبط هستند من هم سلامی کردم و ایشون کار را متوقف کرده و بیرون آمدند و از من پرسیدند : شهناز جان اینجا چه کار میکنی ؟

البته شنیده ام که آقای رضیانی  خیلی بیمار هستند و  امیدوارم که بزودی کسالت شان برطرف شود. 

من هم توضیح دادم که برای یک سری ضبط صدا در رابطه با سریالی که آقای دضیانی می ساختند آنجا هستم ، بعد ایشون از من خواستند که درحین نواختن آهنگ من هم شعر آن را بخوانم و خوب من هم با اینکه تجربه خوانندگی خاصی نداشتم قبول کردم ، بعد از چند بار تمرین آقای مجتبی گفتند خوب می خواهی که حالا ضبط کنیم ؟ من هم قبول کردم غافل از اینکه در همان حال از رادیو رشت بطور زنده در حال پخش بود . فردای آنروز همه در باره اینکه شهناز تهرانی در رادیو رشت آواز خونده صحبت می کردند.

ناگفته نماند در سریال » سامانتا » به کارگردانی آقای صیاد عزیز من ترانه ای را خوانده بودم که شعرش را پرویز صیاد نوشته بود و آهنگش را نیز مجتبی میرزاده ساخته بود.

من بگذارید یک مطلبی را به شما بگویم ، اگر بخواهم از خاطرات شیرین دوران گذشته و فعالیت خود بگویم هزاران هزار خاطره شیرین دارم که هر کدام به نوبه خود عزیز هستند برای من ولی در مورد سریال » صمد » باید بگویم که همه اکیپ روی هم رفته خیلی مهربان و خوب بودند ، باید اذعان کنم که مدیریت استاد همه ما » پرویز صیاد » و آگاهی او از کم و کیف کار در هر مرحله شرایط را طوری بوجود می آورد که صمیمیت خاصی مابین همه ما بود.

 باید بگویم من همه عمرم و شهرت هنری ام را مدیون آقای پرویز صیاد هستم و آنچه از او آموختم درمدت همکاری که داشتیم .

bah

از او پرسیدم ، در ابتدا تعریف کردید برای ما که چطور با کمک » زنده یاد حسین حسینی » وارد تلویزیون شدید دوست دارم یک خاطره از ایشون برای خوانندگان ما تعریف کنید

خدمتتون عرض کنم ، که من همیشه مدیون محبت  » زنده یاد حسین حسینی » هستم که با قلبی پاک و مملو از انسانیت  با معرفی کردن من به   » استودیو پدیده»  فصل جدیدی در زندگی من گشودند

( استودیو پدیده به مدیریت آقایان منصور پورمند، پرویز کاردان و پرویز صیاد) من هرگز نمی توانم بزرگواری و محبت ایشون رو فراموش کنم و بدون اغراق باید بگویم که بدون کمک خالصانه ایشون شاید هرگز این موقعیت را نمی توانستم  بدست آورم .

خاطره ای که از ایشون دارم اینه که سر صحنه فیلمبرداری » سرکار استوار » ایشون گاهی دیالوگ ها را فراموش می کردند ، و من دوست داشتم که به همین دلیل سر به سرشون بگذارم و بهشون می گفتم : آهای گروهبان شما چرا اینقدر دیالوگ ها تو فراموش میکنی ؟؟

ایشون هم می خندیدند و می گفتند : تو رو خدا ببین خودم آوردمش حالا واسه من شیر شده حالا  !!!

و خوب همه می خندیدند …

 

از او پرسیدم چند سال داشتید که ازدواج کردید

فقط هیجده سال داشتم وحاصل این ازدواج  دخترم است که تمام دنیای منه   …….

 

از اولین تجربه حضورتان در صحنه سریال » سرکار استوار» برایمان بگوئید

 

خوب من وقتی وارد سریال » سرکار استوار»  شدم سیزده سال داشتم خیلی چیزها را نمی دونستم ، ولی همه با من بسیار با ملایمت برخورد می کردند و صبور بودند ، خصوصأ اقای پرویز صیاد استادی بودند با تجربه در کار خویش  و کم کم همه نکات رابه من آموختند ، استاد صادق بهرامی که در سریال اختاپوس هم حضور داشتند در نقش » استاد صادق الدوله » برای آموزش من خیلی زحمت کشیدند ، چون ایشون هنرپیشه تئاتر بودند و خوب تجربیات خوبی داشتند برای آموزش دادن هنرمندان نوپائی چون من ، آقای نوذر آزادی که ایشون هم از چهره های بنام تئاتر بودند و تمام این هنرمندان در سازمان پدیده حضور داشتند و به من و یا هنرمندان جدید دیگر آموزش های لازمه را می دادند.

نمی شود کتمان کرد که ترس و وحشت روی صحنه بود ولی از آنجائیکه عاشق این کار بودم با تمام وجود آماده یادگیری بودم .

far

 

از او پرسیدم چه حسی داشتید وقتی برای اولین بار حقوق گرفتید ؟ و مبلغ چقدر بود ؟

خوب خیلی از اون روزها گذشته ولی هنوز این یادم هست که وقتی آقای پرویز صیاد حقوق همه را داده و مرا صدا کردند و یک پاکت  به من دادند که  مبلغ  » هفتصد تومان » داخلش بود  و گفتند که این حقوق توست خوب خیلی خوشحال شدم ، برای یک دختر بچه سیزده ساله » هفتصد تومان» پول زیادی بود و خوب من با شوق زیاد حقوق ام را به خانه بردم ، سال سال 1345 بود و هفتصد تومان پول بسیار قابل توجهی بود . 

در شماره بعدی از رویداد های بعد از انقلاب ، و آنچه بر شهناز تهرانی گذشت خواهید خواند از زندانی شدن تا خروج غیر قانونی او از کشور به همراه دختر کوچکش و …..منتظر باشید .

  1415647_169282729938841_249118701_n

 

 

 

 

با سپاس از توجه شما به این مطلب

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

این سایت برای کاهش هرزنامه‌ها از ضدهرزنامه استفاده می‌کند. در مورد نحوه پردازش داده‌های دیدگاه خود بیشتر بدانید.