گفتی ام درد تو عشقست دوا نتوان کرد
دردم از توست و دوا از تو، چرا نتوان کرد؟
گر عتابست وگر لطف کدامست آن کار
که به اغیار توان کرد و به ما نتوان کرد؟
فلکم از تو جدا کرد و گمان می کردم
که به شمشیر مرا از تو جدا نتوان کرد
گر ز سودای تو رسوای جهان شد هاتف
چه توان کرد که تغییر قضا نتوان کرد
سید احمدهاتف اصفهانی که از معروف ترین شاعران دوره افشاریه و زندیه است، در تاریخی که دقیقا معلوم نیست به دنیا آمد، ولی اصل و نسبش از آذربایجان و اقامتش در اصفهان و قم و کاشان بوده است. خانواده هاتف در زمان صفویه از اردوباد آذربایجان به اصفهان مهاجرت کردند و در آن شهر ساکن شدند.
هاتف دارای دو فرزند بود، یک پسر و یک دختر که هر دو شاعر بودند. مضافا به اینکه داماد او نیز از شعرای برجسته
زمان بود. پسر هاتف نامش سید محمد و تخلصش سحاب بود و دارای دیوانی است مشتمل بر حدود پنج هزار بیت شعر، دختر هاتف نامش بیگم و تخلصش رشحه بود و شوهرش میرزا علی اکبر که بطوریکه متذکر شدم شاعری توانا و مشهور بود و نظیری تخلص می کرد.
رشحه تنها زنی است در ایران که خود و پدر و برادر و شوهر و فرزندش همگی شاعر بوده اند.
مقام شاعری رشحه بسیار بلند و با شاعران زن دیگری چون الله خاتون و مهری و مهستی که همه از شاعران بسیار والامقام هستند برابر و همپایه می باشد. این زن شاعر از برادرش سحاب نیز در کار شاعری چیره دست تر بوده ولی متاسفانه فقط تعدادی از اشعار او به طور پراکنده وجود دارد و دیوانش بکلی نایاب است. بی مناسبت نیست که یک رباعی و یک غزل از اشعار رشحه شاعره با ذوق و چیره دست به نظر خوانندگان برسانم.
رباعی
به قید زلف تو آن دل که پای بند شود
غمش مباد که فارغ ز هر گزند شود
بلند، نام تو در حسن شد، خوشا روزی
که در جهان به وفا نام تو، بلند شود
غزل
جفا و جور تو عمری بدین امید کشیدم
که بینم از تو وفایی، گذشت عمر و ندیدم
سزای آنکه ترا برگزیدم از همه عالم
ملامت همه عالم ببین چگونه خریدم
اگر چه مست بود غیر نیکوان همه اما
به سست عهدیت، ای مه ندیدم و نشنیدم
زدی به تیغ جفایم، فغان که نیست گناهی
جز اینکه بار جفایت به دوش خویش کشیدم
تهی نگشت ز زهر غم تو ساغر عیشم
از آن زمان که شراب محبت تو چشیدم
کنون ز ریزش ابر عطاش «رشحه» چه حاصل
چنین که برق غمش سوخت کشتزار امیدم
هاتف اصفهانی معاصر بوده است با شعرا و سخنوران بزرگی در قرن دوازدهم چون آذر بیگدلی مولف کتاب «آتشکده» که شرح حال بسیاری از شعرا و عرفای معروف در آن مبسوط است، و همچنین شاعران بزرگ دیگری چون مشتاق اصفهانی – حزین لاهیجی – عاشق اصفهانی – نور علیشاه – فتحعلی خان صبا – مجمر اصفهانی و رفیق اصفهانی.
هاتف از آغاز جوانی شیفته دانش و کسب علم بود، به همین لحاظ تحصیلات درسی خود را در اصفهان آغاز نمود و به تحصیل ریاضیات، حکمت و طب در آن شهر پرداخت لکن این رشته های علمی طبع و ذوق سرشار او را سیراب نکرد و او را در راه کسب دانش شعر و شاعری و ادب کشانید و به مکتب درس شاعر بزرگ زمان میرزا محمد نصیر اصفهانی راه یافت. و از محضر این پیر و سخنور معروف بهره ها گرفت و توشه ها اندوخت.
هاتف بعدها، که در کار شعر و ادب و سخنوری و مقدمات این رشته دانش بیشتری پیدا کرد، رفته رفته به جمع شاعران سخن شناس دیگر راه یافت، که از آن جمله شاعر معروف مشتاق اصفهانی را می توان نام برد. در همان زمان چنانکه متذکر شدم شاعران بزرگ و نامور دیگری نیز چون آذر بیگدلی و صهبا و میرسید علی شعله در اصفهان محافل ادبی داشتند. هاتف برای بهره گیری از مجالست و هم نشینی با بزرگان ادب مسافرت هایی نیز به شهرهای قم و کاشان نمود و روزگاری را در گفتگو و مجالست با بزرگان سپری کرد. بقول سعدی می فرماید:
در اقتصای عالم بگشتم بسی
به سر بردم ایام با هرکسی
این مسافرت ها و هم نشینی ها با بزرگان ادب رفته رفته هاتف را به سوی عرفان کشانید و به زندگی ساده و دور از تجمل شیفته و علاقه مند ساخت و در راهی گام نهاد که بزرگان پیش از وی چون سنایی و عطار و مولوی رفته بودند. هاتف در سال 1198 هجری قمری چشم از جهان فرو بست. مزار او در شهر قم است.
اشعار هاتف اصفهانی که شامل قصیده و غزل و دیگر انواع شعر است به زبان های انگلیسی، فرانسه، ایتالیایی و ترکی ترجمه شده است. شهرت و عظمت هاتف البته بخاطر ترجیع بند عرفانی معروف اوست که در پنج بند و نود و پنج بیت سروده شد، و از شاهکارهای ادب فارسی است. هاتف در این ترجیع بند عرفانی طریق خداشناسی و وحدت وجود را از تمام شاعرانی که در این موضوع شعر گفته اند، ساده تر، خلاصه تر و روشن تر بیان نموده و یادآور شده که تمام ذرات در عالم وجود در ستایش وثنای خالق یکتا در حرکت و تکاپو هستند.
دل هر ذره را که بشکافی
آفتابیش در میان بینی
از مضیق حیات درگذری
وسعت ملک المکان بینی
آنچه نشنیده گوش آن شنوی
و آنچه نادیده چشم آن بینی
تا به جایی رساندت که یکی
از جهان و جهانیان بینی
با یکی عشق ورزی از دل و جان
تا به عین الیقین عیان بینی
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده الاله الا هو